امروز گفت و گوی جالبی بین من و دوستم در مورد یه موضوعی که چندتا پست اخیر در موردش هست اتفاق افتاد. بخش هایی از این گفت و گو رو در ادامه مطلب قرار دادم.
فرض کن یک روز تصمیم گرفته میشه که مالکیت زمین اشتراکی بشه
چطور همچین چیزی میتونه محقق بشه
در حالی که هر روز جمعیت در حال تغییره
چطور میشه اینکار رو انجام داد طوری که منجر به سوء استفاده و مشکلات دیگه نشه
خب ببین وقتی یه نفر میاد یه تعریفی ارائه میده
و سعی در پراکندن و گسترش اون داره باید این جور مسائل رو با جزییات مشخص کنه
مشکل دیگه اینه که ارزش زمین در همه مناطق یکی نیس
ببین سعدی
ما نمیتونیم بگیم
بچه ها ریاضیات لازمه زندگیه
باید یادش بگیرید
یکی از ما میپرسه ریاضیات چیه
میگیم مثلا علم حساب و کتاب
میگه چطور میشه حساب و کتاب کرد بگیم نمیدونیم
دوباره میرسیم سر خونه اول
که یک حکومتی باشه
که همه چیز رو در اختیار داشته باشه
از زمین و کار و .
و همه از اون تابعیت کنن
امروز میگه این زمین مال شماس
فردا با دو تا قانون ظاهرا منطقی و فلسفه و سفسطه میگه نه مال فلانیه
وقتی هدف من برای خودم نامشخص باشه، چطور میتونم به سمت اون هدف حرکت کنم؟
پس ارمانگرایی نباید کرد
باید به طور واضح مسائل رو بیان کرد و ذهن افراد رو پر نکرد از ایده هایی که عملی کردنش غیر ممکنه
چون دقیقا تکرار تاریخه
تاریخی که همه ازش می نالن
انقلاب هایی در تاریخ کشور های مختلف که همه ازش پشیمونن
مردمی که فقط دنبال پاره کردن زنجیر باشن
و ندونن بعدش کجا میخوان برن دوباره زندانی زنجیر های سفت و سخت تر میشن
مثالش اینه که توی یه کشتی گیر ای دریایی افتادی و غارتت کردن و با زنجیر بستنت.
زنجیر هارو پاره میکنی اما بلد نیستی از کشتی استفاده کنی و حتی کشتی رو هم میشکنی چون میخوای یه ساختار جدید ایجاد کنی ولی چون نمیدونی چیکار باید بکنی و هدفت و چگونگی برات مشخص نیس
روی تکه های چوب روی آب شناور میشی و به جای رفتن به ساحل دوباره گیر ای دریایی قوی تری می افتی
و همین روند تکرار میشه.
درباره این سایت